فاصله رازقان تا تهران
نویسنده : علیرضا | زمان انتشار : 10 اسفند 1400 ساعت 22:15
ساعت 7:10 مورخ 17/10/89 از ميدان هفت تير به همراه استاد مقيم و جمعي از دوستان موسسه طبيعت به سمت مقصد حركت كرديم .ابتداي اتوبان تهران ساوه دوستمون آقاي احمدي كه با ماشين خودشون ما رو در مسير راهنمايي مي كردن و هماهنگ كننده برنامه در روستاي منجيقان بودند به ما پيوستن
در اتوبان تهران ساوه در 20 كيلومتري ساوه وارد اتوبان ساوه – همدان شديم كه كمي جلوتر داخل فرعي كه به سمت بوئين زهرا مي رفت مسير را ادامه داديم
کروکی مسیر که به همراه سفرنامه خانم فصیحی زحمتشو کشیده (برای مشاهده سایز بزرگتر کلیک کنید)
از ابتداي اتوبان ساوه – همدان تا ابتداي جاده فرعي رازقان 30 دقيقه راه بود .در واقع ما 9:55 بود كه به يك سه راهي رسيديم كه يكي به مامونيه مي رفت و ديگري به رازقان و تا رازقان 29 كيلومتر فاصله داشتيم .در ابتداي جاده ي فرعي رازقان نام تمام امامزاده ها روي تابلو هاي جداگانه نوشته شده بود شامل امامزاده صالح ، امامزاده قاسم ،امامزاده باقر ،امامزاده مسلم و تابلوي بزرگي كليساي چناقچي رو معرفي مي كرد كه در واقع مقصد ما بود .
جاده فرعي رازقان آسفالت بود با پيچ هاي سبك و اولين روستايي كه تو جاده باهاش برخورد كردم ويدر بود كه امامزاده قاسم در ويدر بود. دو طرف جاده پوشيده از دشت ها بود كه تا پايان كوهها مي رفتند و رنگ زمستون به خودشون گرفته بودن ، بعد از ويدر روستاي وسمق قرار داشت كه اين دو روستا در سمت چپ جاده رازقان بودند .
در 10 كيلومتري رازقان توقف داشتيم كه بچه ها شروع به عكاسي از پهنه ي دشت و كوهپايه ها كردند و استاد مقيم كه روي يك تپه ايستاده بود سوژه عكاسي دوستان شد .
آقای مقیم (استاد محترم کوه موسسه طبیعت)
در اولين توقف پاكي هواي منطقه كه برف هم در دورتر باريده بود براي ما كه مدتهاست آسمان آبي و هواي پاك نداريم قابل توجه بود و تا توانستيم نفس عميق كشيديم و ريه هامان را از اكسيژن پر نموديم
بند امير كه سمت چپ جاده بود و از وسمق راه داشت كه آقاي احمدي عرض كردن داراي يك جاده خاكي هست به طول 20 كيلومتر و همين طور مزارع سهلان رو در اين مسير قبل از ورود به رازقان داشتيم .
ساعت 10:20 به رازقان رسيديم و تا اينجا تنها 20 دقيقه در تمام مسير از تهران توقف داشتيم . يعني 2:50 دقيقه تا رازقان در حركت بوديم.
ابتداي شهر تابلوي بزرگي نصب شده بود روش نوشته بود "" خطر برخورد با بلوار ""
ورودمون با خوندن اين جمله پر از لبخند شد . :((
بعد از بلوار اصلي شهر رسيديم به يك سه راهي كه ما مسير سمت راست را به راهنمايي آقاي احمدي انتخاب كرديم چرا كه ايشون در روستايي منجيقان با يك خانواده روستايي هماهنگ كرده بودن كه اعضاي گروه به اونجا برن و در رابطه با آداب و رسومشون تحقيق كنن .
قبل از رسيدن به روستاي مذكور دست چپ جاده يك قلعه ي مخروبه نظر استاد رو جلب كرد كه دستور توقف دادن .
چاله ای که در نزدیکی قلعه کنده شده بود . بقایای یک کوزه شکسته در کنار چاله نشان می داد که درست کنده شده است !
بله اين مخروبه يك قلعه ديدباني بود كه در گذشته نگبانهاي اين قلعه از راه مراقبت مي كردن .
فسیل صدف موجود در مصالح قلعه
چرا كه به گفته آقاي احمدي در زمان قديم ججاده آسالت و ماشين وجود نداشته و آدمها براي مقابله با كاروان راهزنها بايد از اين روش استفاده مي كردن چرا كه اون جاده در گذشته مسير رفت و آمد كاروانها بوده .پشت قلعه روستاي سيف آباد بود با زمين هاي كشاورزي و باغات و همين طور درياچه اي پوشيده از يخ زيبا و كوچي كه اطرافش سه تا درخت كهنسال بود و همه اينها در كنار هم منظره بكري رو به وجود مياوردن براي ثبت تصوير
دریاچه یخ زده در پشت تپه ای که در آن قلعه قرار داشت
تقريبا 35 دقيق در اين قلعه توقف داشتيم كه در اين زمان دوستان به عكاسي و حفاري و اكتشاف مشغول بودن ، آقاي مسعودي سر گروه تيم اكتشاف بودن و از همه بيشتر متوجه سنگ ها و گل سنگ هايي شدن كه روي اونها نقش صدف و حلزون به جا مونده بود و اين گوياي اين بود كه روزي اين منطقه زير آب بوده و موجوداتي درآنجا زيست مي كردن .
فسیل صدف
تو اين روستا بر خلاف چناقچي ، لار و چلسبان كه هم مسيحي داشت هم مسلمان همه مسلمان لودن .
تعدادی از دوستان در قلعه قدیمی
در مسير ورود به روستا در كنار جاده كوهها پر از عروسكهاي سنگي بود كه نمونه آنها را در لاويج در نزدكي تهران هم ديده بوديم ولي اينجا به وسعت بيشتري بود.
عروسکهای سنگی
بعد از ورود و آشنايي با اعضاي خانواده آقاي توكلي كه ما دو پسر و يك دختر ايشون ، همسر و مادرشون (سلطنت خانم 85 ساله ) رو ديديم آشنا شديم و بعد از يك تجديد قوا و صرف چاي زير كرسي براي انجام ماموريتي كه استاد داده بودند به دو گروه تقسيم شديم و نيمي از دوستان مامور به تحقيق در خصوص آداب و رسوم شدند كه در خانه ماندند و ساير دوستان به همراه استاد به مزارع اطراف روستا رفتيم تا استاد براي قله اينچه تاره مسير يابي كنند و در واقع موقعيت جغرافيايي روستا رو شناسايي كنن
تو اون هوای سرد کرسی گرم و چای داغ خیلی چسبید
آقاي مظفرنژاد سمت عكاس رو داشتند و خانم ياري به همراه همسرشون كروكي مسير رو ترسيم مي كردند و آقاي مسعودي هم با GPS مسير يابي مي كردن و به عكاسي مشغول بودن ، آقا يوسف پسر آقاي تقوي كه 21 ساله بود با ما همراه شد كه در اين روستا گردي راهنماي ما باشه .
مادربزرگ 85 ساله
در مزارع شخم زده حركت مي كرديم . صخره هاي شمال غربي منجيقان اسمشون قان شارقيه بود به معني تپه هاي روبرو ، همين طور قله ي هشتي شكلي كه در تير رس ما بود در حركت ، اسمش پاچال بود و به معني اون طرف رود بودكه غاري هم در آن پنهان بود به نام پاچال .
در جنوب به سمت جنوب غربي روستا قله ي بلند (3050 m) اينچه قاره وجود داشت كه براي رسيدن به كوهپايه آن بايد از دره بيره مي گذشتيم . اما ما قله رو مشاهده نكرديم چرا كه در مه پنهان بود ، استاد مقيم در پي مسيريابي اون قله بودن براي صعود در فصل بهار
محصول اين روستا گندم و جو بود كه در فصل بهار مزارع رو شخم مي زدن و آبياري مي كردن . در بهار ديم و در تابستان كشت ، زمستان هم بيكار بودند ، باغات اين مردم كه شامل ميوه هايي مثل : سيب ، زرد آلو ، گردو و بادام بود و جنبه ي شخصي داشت و براي مصرف خانوار بود اما راه درآمد آنها همان گندم و جو بود .
تا ساعت 13 در كنار رودخانه روستا بوديم ، تا آن موقع در حال گشت منطقه منجيقان بويدم و سپس به سمت خانه آقاي توكلي برگشتيم كه در مدت گشت در واقع يك دايره را دور زده بوديم و به نقطه ي اورامان برگشتيم .
اين رودخانه از سمت بيره تا منجيقان و از بيره به كوهپايه ها در جريان است آزادانه به باغات مي رفته اما جهاد از سال گذشته روي آن پل ساخته بود تا از آب آن رودخانه بهره برداري شود كه در تابستان اين آب خشك مي شده و در باغات بالاي ده سد سازي كرده بودند و آب را جمع مي كردند براي مصارف خانگي و آبياري باغاتشان در فصل تابستان .
ساعت 13:15 به خانه آقاي تقوي برگشته بوديم كه ناهار را در كنار دوستان صرف كنيم . بازهم طعم دلچسب كرسي ....
خانواده ي بسيار صميمي و گرم آقاي تقوي علي رغم اينكه آقاي احمدي گفته بودند ما نهارهمراه داريم غذا تهيه ديده بودند . سفره اي در يك اتاق كه گويا اتاق مهماني آنها بود پهن كرده بودند و سراسر آن را با ظروف و نوشيدني و ترشي پر كرده بودند .نهار پلو و مرغ بود آقاي احمدي هم از محل خودشان براي دوستان نان هاي محلي آورده بودند كه از سيب زميني آب پزو آرد و شير تهيه مي شد.
سفره ناهار
نهار را در كنار هم با لبخند صرف كرديم بعد از نهار شربت محلي روستا به نام قورابه خورديم كه طرز تهيه اين شربت اگور رو وقتي كه كاملا مي رسه آبگيري مي كنن و مي ذارن بجوشه براي اينكه تبديل به مشروب نشه بايد رنگش از زردي متمايل به قهوه اي بشه پس مس ذارن بجوشه تا قهوه اي بشه .براي تبديل كردن اون به شيره خاكي رو از اطراف كوههاي روستا تهيه مي كنن .اون رو حل مي كنن و ازش براي گرفتن ناپاكي انگور استفاده مي كنن و بعد باز اون رو مي جوشونن تا تبديل به شيره بشه از تفاله ي انگور هم براي تهيه سركه استفاده مي كنن . به هر حال نوشيدني خوشمزه اي بود .
مادربزرگ و عروس و نوه خانواده تقوی (یوسف)
روستا داراي 50 خانوار بود كه همه ساكن بودن و مثل چناقچي ييلاق نشين نبودن كه زمستان اونجا رو ترک كنن. روستا پر از سگ بود كه اونها رو تربيت مي كردن براي سگ گله اما نژاد خاصي نداشتند .
روستا مخابرات داشت اما مركز پست نداشت و مردم بايد بسته هاشون رو براي پست به دوزج مي بردند .
تلفن توخونه هاشون داشتند همين طور آب و برق و منبع گرمايش نفت بود .
در نهايت ما متوجه شديم كه از رودخانه روستا كه اسمي نداشت تا كوهپايه اينچه قاره 6 ساعت پياده راه هست كه بايد از بيره و چلسبان گذشت و پشت قله شهرستان غرق آباد ساوه قرار دارد .
گشت و تحقيق ما در روستا همين طور صرف نهار و چاي دوباره و بازهم گرماي دلچسب كرسي ذغالي ساعت 14:25 تمام شد و زمان خداحافظي از اين خانواده دوست داشتني و مهمان نواز رسيد .
در هنگام برگشت در مقابل درب خانه آقاي تقوي كلي از جوانهاي روستا رديف ايستاده بودن كه رفتن ما رو نظاره كنن . تصوير جالبي بود .
ساعت 14:30 كنار نيزار توقف كرديم براي عكاسي از نيزار در سمت راست جاده برگشت و عروسك هاي سنگي در سمت چپ جاده
و حركت به سمت روستاي چناقچي عليا. پانزده دقيقه طول كشيد تا به دوزج رسيديم ازاونجا تا تيره 20 كيلومتر راه بود تيره روستايي بود كه امامزاده صالح رو در خودش داشت و سمت چپ دو راهي عليشار – چناقچي رو رفتيم تو مسير از دو روستاي مصرقان و لار گذشتيم كه همه اين روستاها با فاصله 10 دقيقه از هم قرار داشتند.
تو مسير به اندازه 30 دقيقه فرصت برف بازي و عكاسي به دوستان داده شد .
باز حركت كه وارد روستاي چناقچي عليا شديم .ابداي روستا قبرستان اونها بود كه بيشتر مسيحي بودنو چليپا روي قبرهاشون بود.
قبرستان روستاي چناقچي عليا
تقريبا 30 دقيقه تو روستاي چناقچي گشت داشتيم كه در انتهاي روستا آبشار چناقچي وجود داشت كه كاملا يخ زده بود.
پسري از اهالي روستاي چناقچي عليا
بافت روستا خيلي قديمي بود و پوشيده از برف ، سكنه كمي درش بودن و به نظر روستاي تميزي نميومد.
کلیسای چناقچی علیا
ما حق ورود به كليسا رو نداشتيم و فقط از دور اون رو ديديم مردم سقف حياط كه تا آسمون بوده در گذشته رو با الوار و كاهگل بسته بودن و از فضاي حيات هم به عنوان فضاي مسكوني استفاده مي كردن كه تو عكسهاي دوستان ثبت شده شكل خونه هاي اين روستا.
خانه های روستای چناقچی علیا
15:45 از چناقچي خارج شديم براي برگشت به تهران.
تنها راه برگشت اين بود كه از مسير خشكه رود به مامونيه به اتوبان تهران – ساوه وارد شديم.
آبشار یخ زده ای در روستای چناقچی علیا
تو راه برگشت يك توقف تو پمپ بنزين داشتيم ، از اسلامشهر به اتوبان آزادگان رفتيم ساعت 20:10 بود كه من تو چهار راه وليعصر از دو مستان جدا شدم و اونها به سمت ميدون هفت تير رفتند.
با تشکر از خانم فصیحی که زحمت نوشتن سفرنامه رو کشیدن
آقای مقیم و خانم صادقی که برنامه ریزی سفر را انجام دادن و آقای احمدی که کلی بهشون تو این سفر زحمت دادیم
به هر حال عالی بود و جای همه دوستانی که نیومدن خالی بود .
نوشته شده توسط تیما و شهروز |
|